زودرفتـــــــــی گلم
بــــــــــه یادتو
وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد… …کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت. سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد… ، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند… شبانه شود…همان بهتر…
نظرات شما عزیزان:
شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند .
ستاره هایی که نوری نداشتند…
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره!
ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند…
شب نمی گذشت ، بی پایان بود
سیاهی شب…تنهایی مرد همیشه تنها !
ستاره ها درد مرا نمی فهمند ، مهتاب خاموش مانده است
تنها امیدم به مهتاب بود اما…
حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه!…
ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستندو برای هزار چشم چشمک می زنند …
من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما!..
پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه
درست مانند سربازی روی برجک
مانند مترسکی روی علف های هرز
خسته ام
از خنده های روتین
از جواب های تکراری
خسته ام از نگاه های معنی دار...
خسته ام از تیک زدن های پیرمرد بازاری به دخترها
خسته ام از نوشتن...
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست،
زندگی چون پیچک است انتهایش میرسد پیش خدا
Power By:
LoxBlog.Com |